روزم از شب تیره تر گشت و کلامم همچو درد
درد را پایان دهم در این خزان سرد و زرد
در درونم روز ها و ماه ها در پشت هم
هی غم من میخورد،گریه کنان،آن هم که؟درد
هر چه خواهم دور گردانم ز خود این درد را
گوید به من:
قلب من منزلگهش گشته ،شود آواره درد
در صدایم درد دارم هم نگاهم بوی درد
هم کلامم پر ز درد اصلا منم منبع ز درد
حال فهمیدم چرا درد از تنم بیرون نشد
درد من بودم ،جدایی هیچ نتوانم ز درد
شعر از محمد 23/9/1390 ساعت 16-30
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : محمد موسوی